کد خبر : 31503
تاریخ انتشار : دوشنبه 3 مهر 1402 - 23:08

یادی از روزگاران مدرسه…

یادی از روزگاران  مدرسه…
از رسم های خوب آبادی تکریم معلمان بود. نوبت نانی شکل می گرفت و همراه با آن تخم مرغ یا خروسی تقدیم آقا معلم می شد و این جدا از دعوت میهمانی آقا مدیر بود که خانه با شوق تمام آب وجارو می شد و اگر شب هنگام میهمان خانه ی کسی می شد شعله های چراغ توری خود حکایت گر خانه میزبان بود.

شهریور که می آمد کم کم گرمای تابستان جای خود را به هوای خنک می داد.

شهریورماه انواعی از کارها بود. از سفرهای زیارتی و رفتن بزرگان چند خانواده با مینی بوس به مشهد مقدس تا فصل کاه وگل پشت بام ها که بوی خاص آن در کوچه های آبادی می پیچید.

سفید چوب های چنار آب میزانی طناول کرده بودند و آماده تا سقف خانه ها را بپوشانند و عشایر پی برش نیزارها ره آبادی در پیش.

خیاط های روستایی هم لباس مدرسه می دوختند و بقول جرج برنارد شاو کسانی بودند که تغییر کودکان را بهتر می فهمیدند و هر بار اندازه جدیدی از آنها می گرفتند.

دبستان ها کم کم آماده می شدند. گل های زعفران وحشی که کل مست شان می گفتند روییده بودند.

آن سال معلمی از دوردست ها به آبادی می آمد.
مدرسه های روستایی معمولا دارای دو اتاق و یک راهرو بود. یک اتاق کلاس درس بود و اتاق دیگر محل اتراق آقا معلم که در آبادی مدیرش می گفتند.

از رسم های خوب آبادی تکریم معلمان بود. نوبت نانی شکل می گرفت و همراه با آن تخم مرغ یا خروسی تقدیم آقا معلم می شد و این جدا از دعوت میهمانی آقا مدیر بود که خانه با شوق تمام آب وجارو می شد و اگر شب هنگام میهمان خانه ی کسی می شد شعله های چراغ توری خود حکایت گر خانه میزبان بود.

نوبت نظافت کلاس سر جای خود بود تا بچه ها بصورت عملی یاد بگیرند در تمیزی محیط شان بکوشند.

در روزگاری که خبری از تنوع کالاها نبود بوی کتاب های درسی بیش از اکنون به مشام می رسید و در روزگار تنگدستی احتیاط لازم پی نشکستن مداد بعمل می آمد چه به هنگام نوشتن و چه به هنگام کار با مداد تراش.

برخلاف تغییرات آب وهوایی اکنون، بارش های پاییزی زودتر از راه می رسیدند و گیاهان از دل خاک برمی خاستند. لانه مورچگان خود هزار راز نهفته داشت. تا قبل از تاریکی هوا باید مشق ها نوشته می شد. گاهی جریمه ها هم به آن اضافه می گردید. جریمه همان و محرومیت از بازی در زمین های خاکی همانا.

کتاب های درسی با آهنگ فصل ها و زندگی روستایی تنظیم شده بودند.

از دوستان جدید تا حسنک کجایی؟

و من هنوز نمی دانم علت خوشمزه بودن ماست و نیمروی کوکب خانم مادر عباس چه بود که آب بر دهان می انداخت.

حسرت طعمه رها شده زاغ و گول خوردن از روباه داغی بر دلمان می نشاند و از سویی دیگر شعر یکی روبهی دید بی دست و پای سوزی بر دلمان…

و شعری که می خواندیم…..

ما گل های خندانیم فرزندان ایرانیم خاک ایران زمین را بهتر از جان می دانیم….

و برای حفظ میهن خویش هم باید هوشیار و هم بینا و هم دانا و هم توانا باشیم.

• محمد رستمی فعال رسانه ای

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.