خاطره ای از دوران دفاع مقدس؛ خانه من کجاست؟!


پس از آنکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به وقوع پیوست، از آنجا که یکی از اهداف مهم این انقلاب براندازی حکومت طاغوت در ایران و مبارزه با طاغوتیان و مستبدان در سراسر دنیا جهت رهایی انسانهای تحت ستم از زیر یوغ استبداد بود، مستبدانی همچون صدام و اربابانش به وحشت افتادند و نمی توانستند این
آنها با خوی ددمنشانه ای که داشتند به جنگ در مرزها اکتفا نکرده و با بمباران شهرهای ایران مخصوصاً شهرهای مرزی و به خاک و خون کشیدن مردم بی گناه سعی در تضعیف روحیه رزمندگان نمودند، غافل از اینکه مردمان این دیار با ایمان راسخی که داشتند هر چه بمبارانها بیشتر شدت می گرفت، با توسل به خداوند یکتا و داشتن اهداف مشخصی که برگرفته از اسلام ناب محمدی (ص) بود، انگیزه ی والای آنها بیشتر قوت می گرفت. نمونه ی بارز این موضوع مقاومتها و پایمردیهای مردم استان ایلام بود که علیرغم حملات هوایی مکرر از سوی صدام و آمرینش هرگز شهر را خالی نکردند و با این عمل خود نه تنها باعث دلگرمی رزمندگان می شدند، بلکه به دشمن بعثی فهماندند تا آخرین نفس ایستادگی می کنیم و بمبهای پیشرفته شما در برابر ایمان ما و اهداف ما اثرگذار نیست. تا اینکه هرچه بیشتر بر زمان جنگ تحمیلی افزوده می شد، عراقیها بیشتر ناامید می شدند. چرا که به این نتیجه رسیدند بی رحمیهای آنها نمی تواند خللی در عزم و اراده مردمان این دیار ایجاد کند.
هرچه بیشتر بر سر مردم بمب می ریختند، با اینکه خسارات جانی و مالی فراوانی داشت اما روزبه روز بر ایمان و انگیزه مردم افزوده می شد. تا جایی که منازل مسکونی آنها ویران می شد و عزیزترین کسانشان را از دست می دادند. اما صبر و بردباری را پیشه می کردند و حاضر بودند جان و مال خود را نثار نظام مقدس جمهوری اسلامی نمایند.
استان ایلام با توجه به شرایط خاصی که داشت از جمله مرزنشینی، مکرراً مورد حملات هوایی قرار می گرفت. اما شیرزنان و دلیرمردان این دیار به هیچ وجه خم به ابرو نمی آوردند و هر روز بیش از پیش بر عزم راسخشان افزوده می شد. نقاط مختلف شهر ایلام مورد بمباران قرار می گرفت. اما با این وجود شهر ایلام هرگز خالی از سکنه نشد. مردم روزها به کوهها و دامنه های اطراف شهر می رفتند و شبها برمی گشتند. براستی مردمان این دیار آداب رزمی را خوب آموخته بودند.
زن و مرد و کودک همچون رزمندگانی کهنه کار با ترفندهای رزمی و همینطور اوقات بمباران های هوایی آشنایی پیدا کرده بودند. همه چیز برایشان عادی بود. در همه حال آمادگی داشتند. علاوه بر این در جبهه جنگ هم مقاومت و پایمردی را به نام ایلام حک کردند. این ایثار و فداکاریها نه تنها در پیروزی بر بعثیون سهم بسزایی داشت بلکه از آن جهت حائز اهمیت است که درسی معنوی و آموزنده برای نسلهای آینده می باشد.
در حدود دو دهه از آن ایام می گذرد، اما این رویداد دستمایه ی خوبی است تا استقامت و پایمردی ها به نسلهای آینده انتقال داده شود. هرچند نمونه های زیادی وجود دارد و ذکر همه آنها امکانپذیر نیست. اما همین بس که مردمان این دیار با وجود اینکه شهرشان مورد حملات هوایی قرار می گرفت، مردانش با وجود دغدغه هایی که در مورد خانواده هایشان داشتند، در جبهه های جنگ هم حضور پیدا می کردند واقعاً کاری بسیار سخت بود، از یکسو این افکار در ذهن متبادر می شد، زنان و کودکان چگونه مورد حملات هوایی دشمن قرار می گیرند و از سوی دیگر مرد خانه دور از آنها در جبهه نبرد با دشمنان می جنگید. به یاد دارم مش شیرخان که در محله ی ما منزل داشت و سن و سالی از او گذشته بود، از جبهه برگشته بود تا از احوال خانواده اش باخبر شود. همدیگر را می شناختیم هرچند تفاوت سنی زیادی با هم داشتیم. اما با توجه به اینکه از ساکنان قدیمی محله بود، اکثراً او را می شناختند. مش شیرخان را در نزدیکی محله مان دیدم، سر و وضعی آشفته داشتم، آخر در حدود یکساعت قبل از اینکه او را ببینم هواپیماهای عراقی شهر را بمباران کرده بودند. من هم با دوستانم در یکی از خیابانهای شهر قدم می زدیم، انگار در یکی از خیابانهای شهری بود که هرگز بمب و جنگ و این دست مسائل در آنها معنا و مفهوم نداشت. با کت و شلوارهای اتو کرده و مرتب، البته سن و سالمان ایجاب می کرد، قدم می زدیم. تا اینکه آژیر خطر به صدا درآمد. از رسانه ها آموزش دیده بودیم که به محض به صدا درآمدن آژیر قرمز که علامت خطر است، به پناهگاه پناه ببریم. از جمله این پناهگاهها زیر راه پله ها و دراز کشیدن در داخل شیار و داخل جوی آب، البته بستگی به مکان بمباران داشت. وقتی آژیر قرمز به صدا درآمد، حیفم آمد با لباسهای مرتب و آراسته خودم را به داخل جوی آب که پر از آشغال بود، بندازم. اگر هم اینکار را می کردم بعد از رفع خطر مورد شوخی تمسخرآمیز همسالانی که همراهم بودند، واقع می شدم. تا اینکه به خاطر اینکه همرنگی داشته باشم در آن واحد فکری به سرم زد، محکم چنان به دوستم زدم که به داخل جوی آب افتاد، من هم سپس خودم را به داخل جوی انداختم تا اینکه آژیر رفع خطر به صدا درآمد و من و دوستم کرمخانی از جوی بیرون آمدیم. سر و وضع بدی به خود گرفته بودیم، لباسهایمان سراپا کثیف شده بود، اما اینکار تنها راه عاقلانه بود. از دود و گرد و غباری که در شهر مشاهده می شد، متوجه شدم که بمب ها به منازل مسکونی اصابت کرده است. دوباره مش شیرخان را دیدم که به هر کسی می رسید، پرس و جو می کرد. اما این پرس و جوها زیاد طولانی نبود، به زن، مرد، کودک، جوان هرکسی می رسید چند لحظه ای صحبت می کرد. از آنجا که او را می شناختم نزدیکتر رفتم تا ببینم چه می پرسد.
سلام کردم و گفتم: وضع جبهه چطور است؟ هرچند آشنایی زیادی با هم داشتیم اما از آنجا که من سر و صورتم گل و لای جوی گرفته بود و لباسهایم خیس بودند و مش شیرخان هم دچار موج گرفتگی حاصله از بمباران شده بود، مرا به خاطر نمی آورد و مرتباً می پرسید خانه من کجاست؟ کودکی که آنطرفتر ایستاده بود خنده ای کودکانه کرد و با صدای بلند گفت: به به یارو خانه خودش را هم بلد نیست.
تا اینکه خودم را به مش شیرخان معرفی کردم و پس از آنکه کاملاً مرا شناخت، مثل کسی که به کسی اعتماد کند، گفت: راستش را بخواهید انگار همه چیز را فراموش کرده ام، نمی توانم خانه ام را پیدا کنم. من هم که خانه شان را بلد بودم، سالیان زیادی بود که هم محله بودیم، باهاش راه افتادم تا به محله مان «کوچه یزدانی» رسیدیم. به محض ورود به اول محله دیدم در اثر بمباران تعداد زیادی از خانه و مغازه ها ویران شده است. اما باور نمی کردم این محله ما باشد. با خود فکر کردم نکند من هم مثل مش شیرخان حواسم را از دست داده ام، اما اینطور نبود. مش شیرخان هم حق داشت، خانه شان را بلد نباشد. نه تنها خانه مش شیرخان بلکه کلی از خانه های محله به ویرانه تبدیل شده بود.
افکارم را جمع و جور کردم و شروع به پرس و جو نمودم که آیا برای ساکنین منازل اتفاقی افتاده است یا خیر، اعضاء خانواده مش شیرخان در خانه بوده اند یا نه، تا اینکه به یقین رسیدم نه تنها خانواده مش شیرخان بلکه اهالی کوچه هیچکدام در منزل نبوده اند و فقط چند نفری رهگذر جراحات جزئی برداشته اند. مش شیرخان پس از آنکه متوجه شد خانه اش به ویرانه تبدیل شده است، در جا خشکش زده بودو بهت زده چیزی نمی گفت. تا اینکه به او نزدیکتر شدم و بصورت کاملاً واضح برایش توضیح دادم که هم خانواده او و هم خانواده هایی که در این محل بوده اند به اطراف شهر رفته اند و اتفاق خاصی برای هیچکدام از آنها نیفتاده است.
غلامرضا میرزائی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0