کد خبر : 42586
تاریخ انتشار : یکشنبه 19 اسفند 1403 - 10:17

✍️مجتبی تابش

ماربره (سفره های غرق در خون، بلوط های سوخته)

ماربره (سفره های غرق در خون، بلوط های سوخته)
نوشتن از روزی که در آن نبوده ام بسیار سخت است اما مردم استان ایلام مورخان شفاهی و حافظان تاریخ جنگ این استان هستند و با مرور خاطرات هر روز جنگ را در ذهن ها به تصویر می کشند و قلم را به نوشتن وا می دارند.

روز تلخ ۱۹ اسفند ۶۳ در روستای کوچک ماربره داستانهایی طولانی تر از رمان های بلند و تراژدی غمگین تر از آنچه که شنیده ایم را درون خود مخفی کرده است و کتابها و فیلم های زیادی را می تواند درون خود جای دهد و باز نکته ها داشته باشد.

در آن روز ابدی بواسطه ی بمباران دشمن دژخیم بعثی در منطقه ی غیرنظامی ماربره ۵۴ نفر از بیگناه ترین و مظلوم ترین افراد روزگار از شیر خواره، نوجوان، بزرگسال و پیر به فیض شهادت رسیدند و ۳۵ نفر جانباز گردیدند. جسم هایی که در اثر انفجار درهم آمیخت و بدن هایی که پاره پاره شد تا برای ما درس ایستادگی را ابدی کنند.

نوشتن از روزی که در آن نبوده ام بسیار سخت است اما مردم استان ایلام مورخان شفاهی و حافظان تاریخ جنگ این استان هستند و با مرور خاطرات هر روز جنگ را در ذهن ها به تصویر می کشند و قلم را به نوشتن وا می دارند.

در آن روز به سبب اعلام قبلی بمباران هوایی مردم به منطقه ماربره پناه برده بودند و خلبانان عراقی با آگاهی از حجم جمعیت غیر نظامی در زمان ظهر به بمباران منطقه پرداختند که جنایت جنگی را رقم زدند.

قسمت کوتاهی از کتاب ماربره (لختی از خاطرات من) با نویسندگی: اسفندیار جمشیدی (انتشارات سوره های عشق) که آن روز سیاه را با قلمی روان به رشته ی تحریر درآورده است:

نزدیک ظهر بود و همه حسابی خسته و گرسنه بودیم. با سر و صورتی سرما زده داشتیم به خانه برمی گشتیم که ناگهان صدای غرش هواپیماها که بالای سرمان بود به گوشمان رسید سرمان را بلند کردیم و رد دو هواپیمای عراقی را که خیلی به ما نزدیک بودند، دنبال کردیم. ظاهراً مقصدشان شهر ایلام بود. بعداً فهمیدیم که روستای «بلیین» و چند نقطه از شهر را بمباران کرده اند.

وارد خانه شدیم دستهایمان را شستیم و کنار سفره ی بزرگی که داخل هال پهن کرده بودند نشستیم هنوز کسی شروع به خوردن نکرده بود که ناگهان صدای وحشتناکی به گوشمان رسید همه جا به شدت لرزید.

همه به سرعت از خانه بیرون زدیم صدای یاحسین (ع) و یازهرا (س) و یا خاص علی (علی صالح) از همه جا شنیده می شد.

روستا زیر و رو شده بود و بوی سوختگی و باروت در همه جا پیچیده بود. همه گیج و منگ بودیم هر کس به طرفی می دوید من از شدت ترس جیغ و داد میزدم و قلبم به سرعت در حال تپش بود نمیدانستم چکار کنم به هرجا که نگاه می کردم، پیکر شهیدی را تکه تکه می دیدم. هواپیماهای عراقی ماربره را به طرز وحشیانه ای بمباران کرده بودند.

ده نفر از مردم روستا که در گودالی پناه گرفته بودند، همگی به طرز دردناکی به شهادت رسیده بودند آن گودال محلی برای تهیه ی خاک مخصوص و درست کردن گل و جمع آوری شیره ی درخت بنه بود. بمب به کنار آن اصابت کرده و با جابه جا نمودن تخته سنگی بزرگ همه ی آن ده نفر را زیر آن سنگ و توده ای از خاک دفن کرده بود. آنها در کنار هم با سنگ قبری ده نفره به دیدار پروردگار شتافتند.

به سمتی دیگر رفتم و مردی را دیدم که به طرف خانه ی برادرزاده اش می دوید تا از وضعشان باخبر شود به سرعت وارد خانه شد و در گوشه ی اتاق سفره ای پر از خون دید که همچنان پهن بود؛ سفره ای با طعم و بوی شهادت اعضای بدن برادرزاده اش تکه تکه شده بود. خون زیادی کف اتاق ریخته بود و کمی آن طرف تر سر جدا شده ی بچه ی برادرزاده اش صحنه ای وحشتناک را رقم زده بود بوی خون با بوی غذا آمیخته شده بود.

مرد، نفسش بنده آمده بود؛ قلبش از شدت اندوه میخواست از سینه بیرون بزند دست و پایش میلرزید و هیچ قدرت و اختیاری نداشت. بغض سنگینی چنان گلویش را فشرده بود که آرزو می کرد ای کاش او هم همان لحظه و همان جا می مرد .نتوانست خودش را کنترل کند و تا آنجا که توان داشت فریاد زد؛ یا خدا… یا حسین… یا ابوالفضل…!

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.