کد خبر : 13989
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 مهر 1400 - 20:46

خاطراتی از دوران دفاع مقدس

خاطراتی از دوران دفاع مقدس

هر روز ساعت 6 صبح به خط می شدیم و فرمانده آتشبار روایات و احادیثی از ائمه را برایمان تفسیر می کرد، ایشان اعتقاد داشتند برای اینکه بهتر بتوانیم با عراقیها مقابله کنیم، بایستی اعتقاداتمان را تقویت کنیم و خود را به مسائل معنوی مسلح کنیم روزها سپری می شد و آموزش و تفسیر صبحگاهی

هر روز ساعت 6 صبح به خط می شدیم و فرمانده آتشبار روایات و احادیثی از ائمه را برایمان تفسیر می کرد، ایشان اعتقاد داشتند برای اینکه بهتر بتوانیم با عراقیها مقابله کنیم، بایستی اعتقاداتمان را تقویت کنیم و خود را به مسائل معنوی مسلح کنیم روزها سپری می شد و آموزش و تفسیر صبحگاهی ادامه داشت، به حضور سروقت عادت کرده بودیم و همگی در وقت مقرر جهت این آموزشها حاضر می شدیم اما چیزی که این آموزشها را جذابتر کرده بود، صدای جیک جیک گنجشکی بود که همزمان با بیداری ما به گوش می رسید. حمید آل کثیر که اهل دزفول بود در تقلید صدای جانوران مهارت خاصی داشت هر روز صبح چند دقیقه ای مانده به ساعت 6 بامداد بیدار می شد و صدای گنجشک درمی آورد دیگر کسی خواب نمی ماند، همگی با صدای گنجشک متوجه می شدند نزدیک ساعت 6 است. دقیقاً اولین روزهای زمستان سال 64 بود پس از آموزش صبحگاهی فرمانده آتشبار گفت می خواهم خبر مهمی به شما بدهم از فرماندهی گروه 33 توپخانه نامه ای رسیده است با این مضمون، 15 نفر که داوطلب شوند می توانند به خط مقدم جبهه واقع در مابین موسیان و زبیدات عراق بروند. پانزده نفر داوطلب شدیم روز بعد به همه سنگرها سر زدیم و با بچه ها خداحافظی کردیم و مریوان را به قصد موسیان ترک کردیم، نزدیکی های غروب به مقصد رسیدیم، فرمانده گروهان پیاده قدس ما را در بین سنگرها تقسیم کرد پس از چند روز همه ی سربازان را جمع کرد و گفت: خودتان یک گروه یازده نفره جهت گشت شناسایی تشکیل دهید با مشورت همدیگر گروه 11 نفره تشکیل شد پس از راهنماییهای فرمانده گروهان و مشخص کردن مسیر اعضاء گروه بایستی برای پیام رسانی به همدیگر رمز خاصی را مشخص می کردند تا اگر کسی با اعضاء گروه یا فرمانده گروه کاری داشت طوری بیان کند که عراقیها متوجه نشوند. با همدیگر مشورت کردیم همه ی اعضاء هر کدام چیزی را بیان می کردند. حمید آل کثیر که تبحر خاصی در ادا و اطوار و صدای پرندگان و حیوانات داشت، پیشنهاد داد رمزمان جهت پیام رسانی صدای جیک جیک گنجشک باشد همه قبول کردند، به محض اینکه آفتاب غروب کرد به طرف سنگرهای عراقیها به راه افتادیم به میدان مینی که از قبل فرمانده گروهان نقشه اش را برایمان توضیح داده بود، رسیدیم براساس توضیحات فرمانده و نقشه ای که داشتیم راه عبور را پیدا کردیم و همگی از میدان مین عبور کردیم. پس از طی مسافتی به دره ای عمیق رسیدیم که در حدود صد متر با سنگرهای عراقیها فاصله داشت جیک جیک یکی از گنجشک ها شروع شد با صدای جیک جیک گنجشک دور هم جمع شدیم. یکی از بچه ها گفت اگر جلوتر برویم ممکن است به میدان مین عراقی ها برخورد کنیم و نتوانیم وضعیت آنها را شناسایی کنیم، تصمیم گرفتیم فقط من و جواد و حمید آل کثیر جهت شناسایی وضعیت عراقی ها جلوتر برویم و بقیه در همانجا بمانند. هر سه سینه خیز جلو رفتیم بعضی جاها که در معرض دید عراقی ها نبودیم بلند می شدیم و از داخل شیارهایی که آب کنده بود جلو می رفتیم.
من و جواد جلوتر بودیم و حمید آل کثیر مقداری عقب مانده بود شاید پنجاه متر به سنگر عراقی ها بیشتر نمانده بود مجبور بودیم برای اینکه صدای پایمان را نشنوند قدمها را آهسته برداریم. مقداری جلوتر رفتیم خیلی به سنگر عراقی ها نزدیک شده بودیم دوباره سینه خیز رفتیم، دیگر من و جواد با هم پچ پچ نمی کردیم کاملاً نگهبانان عراقی را می دیدیم، برخورد با میدان مین و در معرض دید عراقی ها بودن و احتمالات دیگر افکارمان را به خود مشغول کرده بود حتی مواظب نفس کشیدنمان هم بودیم جواد با دوربین مادون قرمزی که همراه داشتیم سنگرها و نگهبانان عراقی را می پایید و با صدای بسیار آهسته وضعیت را به من می گفت کاملاً افکارمان غرق در شناسایی وضعیت سنگرها و نیروهای آنها شده بود ناگهان صدای گاوی چنان افکارمان را درهم ریخت که هردو ناخودآگاه روبه عقب غلت خوردیم پس از غلطیدن زیاد به عقب، متوجه آل کثیر شدیم که پایش در وسط دو تا سنگ گیر کرده بود هر چند از این موضوع خیلی عصبانی شده بودم یواشکی بیخ گوشش گفتم این چه وضعی است درآوردی می خواهید همه ی ما را به کشتن بدهید مگر قرار نبود هر موقع کاری با همدیگر داشتیم صدای گنجشک دربیاوریم. آل کثیر گفت: صدای گنجشک درآوردم شما نشنیدید، مجبور شدم صدای گاو دربیاورم مگر نشنیده اید در عراق گاو فراوان است عراقی ها فکر می کنند صدای گاوهای خودشان است بالاخره بند پوتینش را باز کردیم و پایش را از لابلای سنگها درآوردیم.
اینبار هرسه با هم شروع به شناسایی و بررسی وضعیت تجهیزات و نیروهای عراقی کردیم سپس از مسیری که آمده بودیم برگشت خوردیم تا به دیگر اعضاء گروه رسیدیم، دوباره صدای گاو بلند شد، همگی دورش جمع شدیم با عجله گفت: شما همین جا بمانید من مقداری به سمت عراقی ها می روم و زود برمی گردم، صدای گنجشک ممکن است به شما نرسد به محض اینکه صدای گاور درآوردم همگی روی زمین دراز بکشید. از این کارش تعجب کردیم آخرش وسوسه شدیم بدانیم می خواهد چکار کند به محض اینکه صدای مع مع ع ع گاو بلند شد همگی روی زمین دراز کشیدیم صدای انفجار مهیبی که در نزدیک سنگرهای عراقی ها بود منطقه را فرا گرفت چند لحظه ای که از انفجار گذشت، عراقی ها به خیال اینکه ممکن است نیروهای ایرانی در میدان مین گرفتار باشند میدان مین منفجر شده را مرتباً به رگبار می بستند، آل کثیر برگشت بهش گفتم چکار کردید، گفت: وقتی تو و جواد نزدیک سنگر عراقی ها رفتید با نخی که همراه خود آورده بودم رفتم کنار میدان مین و نخ را به شاخکهای چند تا از مین های پوموز بستم، موقع برگشت سر دیگر نخ را با خودم آوردم الان هم رفتم نخ را کشیدم تا مین ها منفجر شدند. صدای رگبار عراقی ها همچنان به گوش می رسید، آل کثیر مرتباً می خندید و گفت: حالا قبول دارید گاو در عراق فراوان است.

* غلامرضا میرزائی

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.